جدول جو
جدول جو

معنی رقم زنی - جستجوی لغت در جدول جو

رقم زنی
(رَ قَ زَ)
عمل و شغل رقم زن. نویسندگی. کتابت، نقاشی. رسامی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلم زنی
تصویر قلم زنی
نویسندگی، نقاشی، حک کردن تصویر جانوران یا انواع گل و گیاه و طرح های دیگر بر روی فلز با قلم های مخصوص، حکاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
رقم زننده،، نویسنده، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نوشتن، نقاشی کردن
کنایه از مقدّر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
عمل رای زن. مشاوره. مشورت. شور. رای زدن. استشاره، شغل مستشاری سفارت یا سفارت کبری
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
تواضع. خضوع. (فرهنگ فارسی معین). فروتنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترک علائق کردن و گسستن از دنیا:
ای شمس حق ّ تبریز دل پیش آفتابت
در کم زنی ّ مطلق از ذره کمتر آمد.
مولوی.
راه تو نیست سعدیا کم زنی و مجردی
تا بخیال در بود پیری و پارساییت.
سعدی.
رندیی کو سبب کم زنی من باشد
به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی.
چون تواضع نکنم و کم زنی ننمایم. (افلاکی). امروز راهبی قصد کم زنی ما کرد تا، آن مسکنت از ما برباید... در کمی و کم زنی ما غالب شدیم چه آن تواضع و کم زنی و مسکنت از میراث حضرت محمدیان است. (افلاکی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
نقب زدن. عمل نقب زن. رجوع به نقب زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
نوشتن. نگاشتن. نقش کردن. (یادداشت مؤلف). تحریر کردن:
بخرد جامۀ بسیار به تخت و چو خرید
نام زوار زند زود بر آن تخت رقم.
فرخی.
به شاپور آن ظن او را بد نیفتاد
رقم زد گرچه بر کاغذ نیفتاد.
نظامی.
طراز آفرین بستم قلم را
زدم بر نام شاهنشه رقم را.
نظامی.
گر دیگری به شیوۀ حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی.
حافظ.
، در بیت ذیل ظاهراً معنی رقم بطلان کشیدن و بی اعتبار ساختن دارد:
قلم برکش و بر دو گیتی رقم زن
قدم درنه و رهنمایی طلب کن.
خاقانی.
، صورت کشیدن. رسم کردن. (یادداشت مؤلف). نقاشی کردن. (فرهنگ فارسی معین) : منصور بفرمود تا مهندسان خطها درکشیدند و سوکها و بازارها و مسجد جامع با دید آوردند... و قصرها و ایوانها، و روستایها از بیرون شهر رقم زدند و باغها و آسیاها با دید آوردند. (مجمل التواریخ و القصص).
رقم زد بر آن حوض مانی فریب.
نظامی.
آن بدر آورده ز غزنی علم
وین زده بر سکۀ رومی رقم.
نظامی.
- رقم زدن بر چیزی، نوشتن آن:
بدانگونه لوح آفرید و قلم
بزد بر همه بودنیها رقم.
فردوسی.
- ، نقش بستن. نوشته شدن. منقوش گردیدن:
مرد آن بود که از سر دردی قدم زند
درد آن بود که بر دل مردان رقم زند.
خاقانی.
شادمان آن دل از هوا بینی
که برو درد و غم رقم نزده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
نوشته و مکتوب و تحریرشده. (ناظم الاطباء) ، رسم شده. نقش بسته. منقوش: شکل کعبه.... چنانکه رقم زده یافتیم اینجا نقل کردیم. (پس صورت کعبه کشیده است در کتاب). (مجمل التواریخ و القصص).
شکل مسجد پیغامبر و منبر وحایط قبر رسول علیه السلام برین نوع رقم زده یافتیم. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
مقابل بدزین (در صفت اسب)، (یاداشت مؤلف)، اسبی که هنگام زین گذاشتن و سوار شدن رام و نرم است:
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوهکن،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
نویسنده. کاتب. محرر. (فرهنگ فارسی معین). نویسنده و محرر. (آنندراج) ، نقاش. رسام. (فرهنگ فارسی معین) ، صفت نامه و مکتوب. (آنندراج) :
رقم زن بود نامور نامه ای
که بیرون نیاید ز هر خامه ای.
آصفی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب رقم طراز و رقم پرور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقب زنی
تصویر نقب زنی
عمل و شغل نقب زن نقب افکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمه زنی
تصویر قمه زنی
نادرست نویسی غمه زنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
نگاشتن، تحریر کردن، نقش کردن نقاش، نویسنده و محرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور رزمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم زنی
تصویر کم زنی
تواضع، خضوع: (امروز را هی قصد کم زنی ما را کردی ولی در کم و کم زنی غالب شدیم چه آن تواضع و کم زنی و مسکنت از میراث حضرت محمد یانست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زن
تصویر رقم زن
نگارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمزنی
تصویر رقمزنی
نویسندگی کتابت، نقاشی رسامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمزن
تصویر رقمزن
نویسنده کاتب محرر، نقاش رسام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم زدن
تصویر رقم زدن
((~. زَ دَ))
نوشتن، نقاشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقم زده
تصویر رقم زده
((~. زَ دِ))
نوشته شده، نقاشی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
((~. زَ))
جنگاور
فرهنگ فارسی معین
مرتعی جنگلی در چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
رایزنی، رای کسی را زدن، رهزنی
فرهنگ گویش مازندرانی